21
تیر

من و سارینا

سارینای 5 ساله دختر خواهرم است. من و سارینا به دلایلی مجبور بودیم یک مسیر 150 کیلومتری را درست نزدیک به تحویل سال با هم باشیم. مامان سارینا (خواهرم) صندلی عقب خواب بود. همین که شروع به رانندگی کردم طبق عادت همیشگی‌ام شروع کردم به خواندن چهار قل. هنوز مشغول بودم که سارینا پرسید: “خاله چی می خونی؟” گفتم: “دارم قرآن می خونم.” سارینا گفت: “چرا؟” گفتم: “برای اینکه ان شاءالله به سلامت به مقصد برسیم.” سارینا گفت: “خاله یعنی اگه نخونی به سلامت نمی رسیم؟” داشتم با منّ و منّ یک چیزهایی سر هم می کردم و تحویلش می دادم که دوباره پرسید: “پس چرا ما هیچ وقت نمی خونیم ولی به سلامت می رسیم؟” کلی دلیل فلسفی و عقلی آمد توی ذهنم! خدایا کدام شان را بگویم! چطور به این کوچولوی دوست داشتنی بفهمانم که من به این سوره ها اعتقاد دارم. با هر دردسری بود یک جواب کودکانه پیدا کردم و به سارینا دادم. اما خودم قانع نشدم! از خودم پرسیدم نکند از روی عادت است که چهار قل می خوانم!

چند کیلومتری با خودم درگیر بودم که سارینا دوباره حوصله‌اش سر رفت و چشمش به کیف من افتاد که یک پیکسل روی آن چسبانده بودم. پرسید “این چیه خاله؟” گفتم: “پیکسله. روش نوشته من حجاب را دوست دارم.” با لحن متعجبانه‌ای پرسید: “خاله تو واقعا حجاب رو دوست داری؟!” بلند و کشیده گفتم: “بلللللله.” پرسید: “چرا؟!” دوباره تمام دلایل قرآنی و روایی و روانشناسی و… آمد توی ذهنم. دست چین کردم و به حساب خودم یک جواب تر و تمیز دادم به سارینای گل! بعداز اینکه صحبتم تمام شد سارینا گفت: “میشه یکی از این پیکسل ها برا من بخری؟” حسابی کیف کردم از اینکه توانستم چنین تاثیر شگرفی بگذارم در عرض چند دقیقه! داشت قند توی دلم آب می شد که سارینا گفت: “ولی روش عکس خرس باشه! چون من اصلا حجاب دوست ندارم!!!!” چند کیلومتر هم اینطوری ذهنم مشغول بود و در بین اطلاعات گرد و خاک گرفته ذهنم دنبال جواب بودم. نزدیک تحویل سال شد ولی ما هنوز به مقصد نرسیده بودیم. شروع کردم دعاهایم را یکی یکی مرور کردن. زیر لب دعای تحویل سال را زمزمه می کردم. به سارینا گفتم: “عزیزم الان لحظه تحویل ساله باید دعا کنی. هر آرزویی داری بگو منم آمین می گم.”

سارینا شروع کرد به دعا کردن. وقتی دعاهای کودکانه و قشنگش تمام شد یک دعای بزرگانه کرد. سارینا گفت: “خدایا تو سوریه جنگ نباشه” حسابی شرمنده شدم. من این همه دعا داشتم اما اصلا حواسم به سوریه نبود. لحظه تحویل سال شده بود. تمام دعاهایی که در ذهنم مرور می کردم را کنار گذاشتم!  من با این همه ادعا نتوانسته بودم چیزی به سارینا یاد بدهم اما سارینای 5 ساله یاد داده بود.


free b2evolution skin
21
تیر

مرد واره زن

شب عید فطر بود. عادت کرده بودم که تا سحر بیدار بمانم. از شدت تنهایی، به ناچار و طبق معمول، دست به دامان تلویزیون شدم.چه عادت بدی دارم من. تلویزیون هم صحبت من است در روزها و شب های تنهایی. اما چه هم صحبت بدی! اصلا گوش نمی کند. فقط یک ریز حرف می زند! بگذریم…
شبکه یک داشت ویژه برنامه شب عید پخش می کرد. گفتم حتما باید برنامه خوبی باشد. یک خانم میهمان برنامه بود. مجری ایشان را معرفی کرد: “این خانم خیلی فنی هستند و کارهای بسیار سختی انجام می دهند. مثلا جوشکاری می کنند و دوربین مداربسته نصب می کنند!”
برنامه زنده بود و صدای سوت و کف حضار در فضا پیچید. برای تشویق بانویی که جوشکاری می کند!
مجری برنامه ادامه داد:"این خانم خیلی متفاوت هستند. ایشان تا دو ساعت قبل از زایمان در حال نصب فن دیواری بوده اند.”
میهمان برنامه تایید کرد و گفت: “بله من حتی پله اضطراری هم ساخته ام.” صدای سوت و کف حضار مجددا در فضا پیچید.

میهمان برنامه فرزندی در آغوش داشت. اما کسی از او نپرسید فرزندتان را چگونه تربیت می کنید؟ مادر بودن حالش چطور است؟ چقدر برای فرزندتان وقت می گذارید؟
چشم هایم از تعجب گرد شده بود. شبکه را عوض کردم. اتفاقا شبکه دو هم ویژه برنامه عید داشت. و یک خانم بازیگر میهمان برنامه بود که ظاهرا تازه عروسی کرده. مجری پرسید: “مشکلی نداشتید که عکس های عقدتان پخش شد؟!” خانم بازیگر خندید و گفت: “بالاخره وقتی وارد این حرفه شده ایم یکسری چیزها قابل کنترل نیست و دوستان ما به خاطر خوشحالی و علاقه زیاد این عکس ها را پخش کرده اند که به مردم ازدواج ما را اطلاع دهند!”
مجری چادری برنامه هرچه کرد نتوانست این قضیه را ماست مالی کند رفت سراغ سوال بعدی: “به مادر شدن فکر کرده اید؟” خانم بازیگر قاطعانه جواب داد: “نه! هنوز کلی کار نکرده دارم که باید به آن ها برسم!” نمی دانم مجری توانست این قضیه را جمع کند یا نه. تلویزیون را خاموش کردم.

یاد این سخن زیبا از رهبرم افتادم

مردواره کردن زن؛ یعنی به دنبال این بودند که مشاغل گوناگونی که با ساخت جسمی و عصبی و فکری مرد سازگارتر است را بکشانند به سمت بانوان و زنان، و این را یک افتخار برای زن و یک امتیاز برای زن قرار بدهند. برای خانه باید شأن قائل شد؛ انسان بدون خانه -که مسکن و مأوایی ندارد- قابل تصوّر نیست. هر انسان احتیاج دارد به خانه و محیط خانه. روح محیط خانه عبارت است از خانواده؛ باید به این اهمّیّت داد، باید در این تأمّل و تدبّر کرد.(21/2/92)


free b2evolution skin
21
تیر

کتاب مشترک

ساعت 11 ظهر بود. آفتاب قم بیرحمانه می­ تابید. صورتم از فرط گرما به سایه چادرم پناهنده شده بود. درست جایی را نمی­ دیدم و تند تند قدم بر­می ­داشتم. اگر کسی از دور راه رفتن زیگزاگ مرا می­ دید احتمالا فکر می­کرد دیوانه شده­ ام. طبق معمول دیر رسیده بودم. از پردیسان تا حرم دست اندازها را قسم می­دادم که بالا­غیرتا امروز جلو من ظاهر نشوند. اما فایده­ ای نداشت. داشتم به سرنوشتم که دیر رسیدن به همه­ چیز است بد و بیراه می ­گفتم که پرده سبز و خنک ورودی حرم مرا در آغوش کشید و چلچراغ­ ها به من چشمک زدند و خوش­ آمد گفتند.

کار امروزم را می­دانستم. جزءخوانی قرآن داشتیم. یعنی هر جزء از قرآن را یکی از زائران تقبل می­کرد و می­خواند و قرآن ختم می­ شد. بی مقدمه رفتم و پشت میز جزءخوانی نشستم. همکار شیفت قبلی غرغر کنان رواق را ترک می­کرد و من هنوز محو نسیم خنکی بودم که انگار از بهشت می­ وزید و صورتم را لمس می­کرد. پنجه پاهایم روی سنگ­های خنک حرم می­ لغزید و خستگی این همه راه رفتن را در می کرد. وقت نکرده بودم آب بخورم اما گوشه­ های لب­ های خشکیده­ ام کم کم داشت به بالا خم می­شد و به حالت لبخند درمی­ آمد.

یک زائر که از ظاهرش پیدا بود ایرانی نیست آمد سر میز. روسری سفید بلندی داشت و یک گیره نقره­ ای رنگ زیر چانه­ اش محکم بسته بود و حتی یک تار مویش هم پیدا نبود. با زبان خودش چیزهایی گفت و متوجه نشدم. با چاشنی ایما و اشاره هم نتوانست منظورش را به من بفهماند. پرسیدم: “can you speak english?” انگار که یکی از دوستان صمیمی­ اش باشم با شعف گفت: “yes! yes!”  مشغول صحبت شدیم و خوشحال بودم از اینکه این همه کلاس زبان رفتن دوران دبیرستانم بالاخره یک­ جا به کارم آمد! کار این زائر راه افتاد و رفت. اما این خوشحالی من خیلی دوام نداشت و احساس عجز کردم وقتی یک بانوی پاکستانی تقریبا بی سواد سراغم آمد. یک نگین قرمز رنگ با قاب طلایی وسط چین و چروک­های صورت روی بینی­ اش خودنمایی می کرد. شال بلندی مانند رنگین کمان تمام قامت خمیده­ اش را در بغل گرفته بود. دلم می­خواست هرطور شده به او کمک کنم. یک جزء قرآن می­خواست. اما حتی با اعداد هم آشنایی نداشت که به او بگویم جزء چند را باید بخواند. فقط اسم سوره­ ها را بلد بود و دائم تکرار می کرد: “الرحمن، یاسین و…” منظورش این بود که اسم سوره را بگو تا من بخوانم. مستاصل شده بودم که یکی از زائران به دادم رسید. یک قرآن از قفسه برداشت و باز کرد و جزء 30 را نشان خانم پاکستانی داد. زائر پاکستانی چشم هایش برقی زد و لبخند روی لبانش نشست. جزء 30 را می­شناخت و خوشحال بود از اینکه می­ تواند در ختم قرآن شریک باشد.

و من تا ساعت ها متحیر ماندم از اینکه دنبال ارتباط برقرارکردن با هم­ کیشم با ایما و اشاره و زبان انگلیسی و اعداد و… بودم در حالیکه خداوند 1400 سال قبل یک زبان مشترک برای همه مسلمان­ ها فرستاده است. کتابی که شیعه و سنی و… آسیایی و آفریقایی و… همه بر آن اتفاق نظر دارند. و وقتی این کتاب باز شود همه حرف همدیگر را می­ فهمند…


free b2evolution skin
20
تیر

روز نظم

ده نکته مهم در راستای نظم دهی به منزل:
نکته اول: هر وسیله ای که بیشتر از یک ماه بلا استفاده باشد باید از دسترس محو شود!
مثلا لباس هایی که درون کشو ها می گذارید باید حداقل ماهی یک بار به کارتان بیاید و الا جزو وسایل کم مصرف هستند و باید جمع آوری شوند. اینکه می گوییم جمع آوری شوند به این معنا نیست که یک جایی بگذارید که عقل جن هم به آن نرسد! فقط دم دست نباشد تا فضای مفید را اشغال نکند.
نکته دوم: وسایلی که بیشتر از 6 ماه استفاده نشده اند را فراموش کنید! آن ها را در  سایت ها و اپلیکیشن های فروش قرار دهید و یا به نیازمندان هدیه کنید. مگر لباس های مجلسی که اطمینان دارید در مجالس آینده استفاده خواهید کرد.
نکته سوم: هیچ و تاکید می کنم هیچ وسیله ای که مورد استفاده تان نیست روی اپن و  اطراف ظرفشویی و خلاصه روی کابینت ها قرار ندهید. این فضا فوق العاده مفید و مورد نیاز هرروزه شماست پس آن را با وسایل اضافی اشغال نکنید! اگر تازه عروس هستید از جهیزیه تان دل بکنید و وسایل برقی کم مصرف را در کارتن هایشان قرار دهید و در انتهای کمد ها و کابینت هایتان جا دهید. نیازی نیست همه بدانند که شما در منزل چه وسایلی دارید. حتی می توانید آن ها را بفروشید و به جای آن وسایل مورد نیازتان را تهیه کنید.
نکته چهارم: وسایل مورد استفاده هر روز را دم دست بگذارید. مثلا اگر قرار باشد  همسرتان برای برداشتن یک قندان تمام کابینت ها را زیر و رو کند طبیعی است که هر روز با یک آشپزخانه آشفته روبرو خواهید بود! پس خودتان را راحت کنید. یک لیست از وسایلی که هرروز خودتان و افراد خانواده از آن استفاده می کنید تهیه کنید و آن ها را در بهترین جا و در آسان ترین دسترسی قرار بدهید. مطمئن باشید نتیجه فوق العاده خواهد بود. یک قندان سفالی زیبا و یک ظرف سفالی بیسکویت شبیه هم می تواند در عین زیبایی و نظم، راهکار خوبی برای رهایی از سردرگمی همسرتان در پیدا کردن قندان و بیسکویت مورد علاقه اش باشد!
نکته پنجم: هیچ گاه سینک ظرفشویی پر از ظرف کثیف را شب تا صبح رها نکنید. صبح با دیدن شان غم های عالم روی دلتان خواهد نشست و روزتان را خراب خواهد کرد!
نکته ششم: بلافاصله بعد از افتادن یک لکه روی اجاق گاز آن را تمیز کنید. یه هیچ وجه نگذارید خشک شود و بسوزد.
نکته هفتم: هیچ گاه صبح ها که قرار است به مدرسه یا محل کار بروید تخت خواب را  نامرتب و آشفته رها نکنید. درست است که در منزل نیستید و نامرتبی آن را نمی بینید اما این بی نظمی ظهر یا شب که به منزل بازگردید به هیچ وجه منظره مطلوبی برای شما و همسرتان و مهمان سرزده احتمالی! نخواهد داشت.
نکته هشتم: بلافاصله بعد از غذا زیر سفره را جارو کنید. با جارو دستی یا برقی، نتیجه آن  باور نکردنی است. همیشه خانه تمیزی خواهید داشت. و در غیر این صورت حتما از زیر سفره ای استفاده کنید.
نکته نهم: هرروز سرویش بهداشتی را بشویید. لکه های آب روی آینه روشویی سرشار از انرژی منفی است!
نکته دهم: یک هارمونی رنگ زیبا در منزل تان ایجاد کنید. مثلا هم رنگ بودن پرده ها و  رومیزی ها و چند پشتی کوچک دست دوز منزل شما را بی نهایت زیبا و با نظم و با سلیقه جلوه خواهد داد.
در روز نظم موفق باشید!


free b2evolution skin
20
تیر

اقتصاد مقاومتی

تا به حال این سوال را ازخود پرسیده اید که نقش من در اقتصاد مقاومتی چیست؟

حتما شما هم تا کنون گزارش های جنجالی صدا و سیما از انباشت زباله ها در دریاها و رودخانه ها و بیابان ها را دیده اید. این زباله ها را چه کسی تولید کرده است؟

جای دوری نروید! من و شما!

بیاییم امروز یک قدم برداریم تا در برابر آیندگان سرمان را بالا بگیریم. کار سختی نیست.

از همین امروز یک سطل زیاله جدا تهیه کنیم و روی آن بنویسیم زباله خشک. تمام کاغذ باطله ها و پلاستیک هایی که به کارمان نمی آید را داخل آن بریزیم.

خوبی این سطل زباله این است که نیازی نیست هر روز خالی شود. چون زباله خشک است و ماندن چند روزه اش باعث بو گرفتن و پوسیدگی نمی شود. لذا می توانید آن را هروقت که کاملا پر شد، تخلیه کنید و به مکان هایی که شهرداری ها برای زباله های بازیافتی اختصاص داده اند ببرید. احتمالا در تمام محله ها وجود دارد. اما اگر نتوانستید آن ها را بیابید حتما از رفتگر محله تان کمک بگیرید تا آن ها را اشتباها با زباله های تر همراه نکنند.

اگر مدتی این کار را انجام بدهید به وضوح می بینید که دیگر نخواهید توانست یک کاغذ نیم وجبی را هم در سطل زباله تر بیندازید. طوری که احساس می کنید دارید یک چیز با ارزش را دور می اندازید. انگار که زندگی را از او گرفته باشید. آن کاغذ کوچک حق زندگی دارد! می تواند دوباره به چرخه حیات برگرد. می تواند در گوشه دفتر نقاشی نوه هایتان در آینده جا خوش کند! می تواند جزئی از یک کتاب شود. می تواند مفید باشد. چرا این قابلیت را از او بگیریم؟!

کاغذ ها و پلاستیک ها با شما حرف می زنند به صداها و فریاد هایشان گوش فرا دهید. آن ها می خواهند با شما بمانند. آن ها شما را دوست دارند. می خواهند به شما خدمت کنند. پس در حق آن ها کوتاهی نکنید و آن ها را در بین انبوهی از زباله های تر دفن نکنید! که شاهد مرگ عزیزان شان باشند و خودشان میلیون ها سال انتظار بکشند تا بمیرند…

پلاستیک ها و کاغذ ها زنده هستند. باور کنید!

سلام سطل زباله خشک!


free b2evolution skin