20
تیر

جاده قم مشهد

وقتی به سمت مشرق زمین می‌روی یعنی قدم در جاده بهشت گذاشته‌ای. مشرق ایران، سرزمین خورشید، سرزمین حضرت شمس الشموس، این جاده را خوب می‌شناسم. بارها و بارها کیلومترهای آن را شمرده‌ام تا به مقصد برسم. انگار سرنوشت من را با این جاده گره زده‌اند. از 18 سالگی که دانشگاهم در این مسیر بود و همیشه این مسیر را طی می‌کردم و از پنجره قطار یک یک تیرهای برق را می‌شمردم تا سال‌ها بعد که دوشادوش همسرم بار سفر بستم و دوباره راهی این مسیر شدم. این جاده را دوست دارم خیلی زیاد. این جاده بین‌الحرمین ایران است. ظاهرش را که ببینی یک آسفالت خسته است با هاشورهای زرد و سیاه در اطرافش. اما باید چشم دل را باز کنی تا چلچراغ‌های بالای سرت را ببینی که مسیر خواهر تا برادر را نورانی کرده است. به گمانم این مسیر در آسمان‌ها بیشتر از زمین معروف باشد.

برای من اما این جاده رنگ و بوی دیگری دارد. شوق بوسیدن دست مادر و در آغوش گرفتن مزار پدر شب‌های این جاده را برایم لذت‌بخش می‌کند. این جاده جنگل و رود و دریا ندارد، اما آسمان کویری‌اش ستاره باران است. وقتی سرم را بالا می‌گیرم دب اکبر برایم چشمک می‌زند و به من خوش‌آمد می‌گوید بازگشت به سرزمین پدری را. شب‌های این جاده دیدنی است، خنک و آرام. وقتی تابلوهای کنار جاده رنگ و بوی خراسانی می‌گیرند احساس می‌کنم در آغوش مادر وطن آرام گرفته‌ام، از آن‌جا به بعد سرم را به پنجره تکیه می‌دهم و از نسیم بینالودی لذت می‌برم. احساس می‌کنم چقدر هوا بهتر شده است. دیگر سر از پا نمی‌شناسم و تمام شب را نسکافه داغ به خورد همسرم می‌دهم که پلک روی هم نگذارد و زودتر به مقصد برسم. به وطنم مشرق زمین. ابتدا زیارت حضرت شمس الشموس و سپس زیارت حضرت مادر.


free b2evolution skin
20
تیر

چای به

پارسال همین روزها بود که تصمیم به ترک چای گرفتیم و انواع و اقسام دمنوش‌ها را به عنوان جایگزین امتحان کردیم. مامان مثل فرشته نجات به دادمان رسید و چای بِه را پیشنهاد داد. چون همرنگ چای بود و خوش‌طعم؛ مقبول افتاد و ما موفق به ترک اعتیاد شدیم! لذا مامان چند کیلو چای بِه آماده برای ما فرستاد و ما هم مشت مشت دم می‌کردیم و می‌خوردیم و کیفور می‌شدیم که ما چقدر هنرمندیم و اراده قوی داریم که چای سیاه را ترک نموده‌ایم! حالا بماند که آن وسط‌ها گاهی تفریحی چاه سیاه هم می‌زدیم بر بدن!

امسال درست موسم رسیدن بِه، در وطن بودیم و به توصیه مامان رفتیم که تفریح‎کنان در باغ پدری گشت بزنیم و در جمع‌آوری میوه هم کمک کنیم. هرکدام یک جعبه گرفتیم دستمان و چند تا میوه از شاخه‌های پایین جمع کردیم و با خودمان گفتیم ای دل غافل! چه کار لذتبخشی است این میوه جمع کردن! اصلا این باغبان‌ها چقدر کار باحال و آسانی دارند! ای کاش ما هم باغبان بودیم و فلان…! یک لحظه به خودمان آمدیم دیدیم نزدیک غروب شده و نصف جعبه مان خالی است. هوا داشت سرد می‌شد لذا تصمیم گرفتیم از درخت بالا برویم و میوه‌های بالاتر را جمع کنیم. چند بار افتادیم و پایمان پیچید و یکی دوتا پرچین را شکستیم و خونین و خاکی و خسته چند میوه را که از شاخه جدا نمی‌شد با ضربات محکم چوب از وسط نصف کردیم و انداختیم وسط جوی باغ آن‌طرفی! و بعد با زحمت دختر خواهر 7 ساله‌مان را که ژیمناستیک‌کار است دور از چشم مادرش فرستادیم آن‌طرف پرچین‌ها که دسته‌گل‌های به آب داده ما را جمع کند! طفلک خودش هم تا زانو در گل فرو رفت و بعد دست به دامان برادر کوچک‌مان شدیم که قدش از همه بلندتر است.

خلاصه با یک جعبه برگ و شاخه شکسته و آن وسط‌ها چندتا میوه گِلی و ترک برداشته رفتیم و چای آتشی مامان را خوردیم و در حالی که از سرما به خود می‌لزریدیم دانستیم که چقدر بی‌هنر هستیم. با یک حساب سرانگشتی دیدیم این 3 کیلو میوه که ما جمع کردیم شاید خشک شده‌اش یک کیلو هم نشود و کفاف یک ماه مصرف ما را هم ندهد. دیدیم چه مامان خوبی داریم و خبر نداریم. دیدیم چقدر خوشبختیم.

پ ن: طرز تهیه چای بِه: میوه بِه را رنده کرده و خشک می‌کنیم، سپس اندکی تفت می‌دهیم تا رنگش کمی تیره شود و سپس مثل چای معمولی دم می کنیم.


free b2evolution skin