10
تیر

زردچوبه

امروز بعد از ۲۹ سال و ۸ ماه و ۲۳ روز بالاخره پذیرفتم که لازم نیست تو همه‌ی غذاها زردچوبه بریزم :))


free b2evolution skin
3
اسفند

اندر حکایات بیرون رفتن با بچه

​تذکرهایی که در یک جلسه کوتاه زنانه دریافت کردم:

اونجا نشین.

بیا اینجا بشین.

موهاش چرا نامرتبه؟ از پشت جمع کن سفت ببند.

چقد وسیله زیاد آوردی. چه خبره این همه بار و بندیل؟

موهاشو چرا اینجوری بستی؟ خوب نشد. همون قبلی بهتر بود.

مواظب باش چایی‌ت نریزه

چایی‌تو از اینجا بردار بذار اون طرف

چقد موهاشو سفت شونه میکنی؟ دردش گرفت!

این گیره رو دستش گرفته قورت نده یه وقت؟

اینو میخوره کثیف نیست؟

بذارش اون طرف.

ببین اینو داره میخوره ها! اشکال نداره؟

ولش کن اصلا بذار موهاش باز باشه.

چرا پا شدی بری؟


free b2evolution skin
4
مهر

مقبره علما

امروز دلم رفت برای این شبکه‌های آبی فیروز‌ای

و اون دختر کوچولو که با چادر سفیدش دور خودش می‌چرخید و کیف می‌کرد از خنکای سنگ مرمر زیر پاهاش.

آخرین شب جمعه محرم، مقبره علمای حرم و این فرش‌های دست‌بافت که منو یاد حرم امام رضا جان انداخت. خدایا شکرت.


free b2evolution skin
29
مرداد

عید و سالگرد

چون‌که سالگرد ازدواج‌مونه :)

هفت ساله شدیم.

ایشون امروز اولین عیدی‌شو از دست سادات گرفته.

آخ و امان از دست‌هاش. خیلی خودمو کنترل کنم که به نیشگون بسنده کنم و گاز نگیرم :)

همسر جان شما به من نشون دادی مردها هم میتونن مادری کنند، نه فقط برای دخترمون، که برای من هم مادری کردی.

و آلاء که عاشق پدرشه و وقتی میبینم این دلبستگی‌شون رو دلم غنج میره.

الهی شکر.

عید غدیر مبارک…


free b2evolution skin
14
مرداد

خاله پیره

یکی از همسایه‌هامون چند وقتی بود که تبلیغ میکردن برای سبزی خشک که بفروشن و من هم کلا دل خوشی از سبزی خشک نداشتم لذا اصلا طرفشون نرفتم. چند روز پیش تو مجلس ختم صلوات دیدمشون و بهم گفتن فلانی سبزی خشک نمیخوای؟ مال خاله پیره است. خودش درست کرده.

اینو که گفت اصلا دلم رفت برای این اسم صمیمی و مهربون. خاله پیره. دلم خواست هرطور شده حاصل دسترنج این خاله پیره رو تهیه کنم و بچشم. بهش گفتم حتما برام یک بسته کنار بگذاره و وقتی ریختم تو غذا نگم براتون از عطر و طعم این سبزی که بوی بهشت میداد.

خاله پیره خدا حفظت کنه. من ندیده و نشناخته دوسِت دارم.


free b2evolution skin