پادری نو، خرید درمانی!
آیا می دانستید خریدن یک پادری پشمالو از نوع قلبی اش که رنگش با یخچال فریزرتان ست باشد چقدر حالتان را خوب میکند؟!
اوصیکم به خرید درمانی از نوع خوشگلاسیون :)) (به چه زبونی بود الان؟!)
به خصوص بعد از 21 واحد امتحان، در رفع خستگی تاثیر عجیبی دارد!
فمیلی
یک گروه خانوادگی داریم که خواهرها و برادرها توش عضو هستیم. به هر چیزی شبیهه جز خانواده. هروقت که میرم تو این گروه تا ساعت ها حالم بده. فکر می کردم شاید بتونم حالا که ازشون دور هستیم از این طریق بیشتر صله رحم کنم و استفاده مفید کنم از این نرم افزار خانمان سوز تلگرام!
اما الان پشیمون شدم. انکار بعضی چیزها مخصوص از هم پاشیدن خونواده هاست. و هیچ کاربرد دیگه ای نمی تونه داشته باشه. انگار ذاتش خرابه. هیچ استفاده مفیدی نمی تونی ازش بکنی.
نمیدونم.
شایدم یه روز کلا تلگراممو حذف کردم.
شایدم یک روز کلا با فضای مجازی خداحافظی کردم.
شاید!
نکته اخلاقی سال جدید
سلام به خوانندگان عزیزم
سال نو مبارک
امسال هم مثل هر سال سفر به سرزمین پدری تنها برنامه من و همسرم بود. از این خانه به آن خانه با کوله باری بر دوش! آخر سر هم یکی دو نفر شاکی هستند که چرا خانه ما نیامدید!
نمی دانم چطور می شود به این عزیزان بفهمانم که عادتم این است که بدون دعوت جایی نمی روم. البته دید و بازدید می رویم. منظورم نهار و شام است. توقع دارند خودمان چتر شویم منزل شان برای شام و نهار! می دانم که اخلاق خودشان هم این نیست که مهمان سرزده بپذیرند. اما چه سری دارد این غر زدن های همیشگی…
ظرف شستن عادت همیشگی من در بین خانواده همسر است. دوست ندارم بعد از غذا مثل سلطان بانو ها بنشینم و بقیه همه کارها را انجام دهند. از همان روز اول که عروس شان شدم اخلاقم همین بود. خودشان می دانند. اما نمی دانم چرا این اواخر هیج تمایلی به کمک کردن من در کارهای آشپزخانه ندارند:( چندین بار تلاش کردم خودم را به زور وسط کارها بگنجانم اما با برخوردهای خوبی مواجه نشدم…
در بعضی مواقع فروتنی زیاد هم کار دست آدم می دهد…
نکته اخلاقی: مجبور نیستم همیشه ظرف ها را بشویم!
گاهی میتوانیم بعد از صرف غذا محترمانه تشکر کنیم و بنشینیم کنار همسرمان و یک لیوان چای داغ نوش جان کنیم! به همین سادگی!
آزمایش سرنوشت ساز
امروز سرنوشت ساز ترین آزمایش عمرم را دادم!
ماشین را به همسرم ندادم! طفلک با اتوبوس رفت کلاس! باید با ماشین میرفتم آزمایشگاه که زودتر جواب را بگیرم. نمی توانستم تا فردا صبر کنم. خدایا… این چه آشوبی است در دلم.
حالا من مانده ام و ساعتی که نمی دانم کی روی عدد 5 بعدازظهر خواهد ایستاد تا من جواب آزمایشم را بگیرم.
دعا کنید!