30
تیر

مستاجری

این مطلب رو تو پیش نویس های گوشیم یافتم. مربوط میشه به وقتی که صاحبخونه تازه مبلغ جدید اجاره رو اعلام کرده بود و من نشستم حساب کردم ببینم چند درصد افزایش داده دقیقا. نمیدونم چرا پستش نکردم. احتمالا برا اینستا نوشتمش.

مطلب مذکور این بود:

با یک بانوی بزرگوار از باکو به همراه دخترش فاطمه‌ی یک ساله در لحظات آخر در بوستان نرگس آشنا شدم و چقدر باصفا و صمیمی بودن.
امروز خیلی ریلکس نشستم این عکس‌ها رو از آلا گرفتم و می‌خوام از همین تریبون بگم اصلا مهم نیست که صاحبخونه اجاره رو ۱۶۶ درصد افزایش داده. صاحبِ خونه‌شه! صاحبِ ما که نیست! ما خودمون صاحب داریم!


free b2evolution skin
24
فروردین

پارک گردی

نشسته ام روی نیمکت سبز رنگ. فلاسک آبی کوچک‌مان که بابا برایم از خیابان ارگ نیشابور خریده بود؛ با چای به لیمو پر شده و کنارم نشسته. کالسکه رنگارنگ دلیجان که امسال عید قبل از سفر مشهدمان برای آلا خریدیم کمی آن طرف تر است و دختر پنج ماه و پنج روزه ام آرام و بی صدا درونش خوابیده. همسر همراه و خوبم یک دستش را از کالسکه گرفته و حواسش شش دانگ به میوه دلمان است و همزمان با یک آقای احتمالا طلبه گپ می‌زند. دخترک قرمزپوشی هم به پر و پای‌شان می‌پیچد. احتمالا دختر همان طلبه مذکور است که پیداست خیلی آدم اجتماعی یی بوده که توانسته با همسر درونگرای من ارتباط بگیرد و این همه صحبت‌شان به درازا بکشد. فواره‌های روبرو صدای دلنشینی تولید می‌کنند. زیر پایم هم سنگ فرش است و مربع‌های کوچک سنگی دایره وار به هم متصل شده و منظره‌ی زیر پا را هم چشم‌نواز کرده. هوای دم غروب است. اما اصلا دلگیر نیست. هوای صاف و تمیز و این همه آرامش برای من. خدایا ممنونم.


free b2evolution skin
10
مهر

یک بیماری مهلک

آیا موقع باز کردن در کابینت به شما گیر می کند؟

آیا شب ها با یک توپ فوتبال در آغوش می خوابید؟

آیا نمی توانید تعادل تان را حفظ کنید؟

آیا موقع ظرف شستن تمام لباس تان خیس آب می شود؟

آیا هر نیم ساعت به سرویس بهداشتی احتیاج دارید؟

آیا آیا آیا؟

نگران نباشید! شما به یک بیماری مهلک مبتلا نشده اید! تبریک می گویم! شما دارید مادر می شوید!


free b2evolution skin
13
تیر

فرشته کوچولو

بارداری فواید زیادی برای من داشته. من که گوشی و لپ تاب از دستم نمی افتاد، حالا همیشه روی حالت پرواز هستم و در دسترس هیچکس نیستم. مودم خانه خاموش است و کم تر تلویزیون می بینم. هرچند باید به همه توضیح بدهم که چرا پاسخگو نبودم و در دسترس نیستم اما می ارزد به آرامشی که در آن غرق شده ام.

از همه مهم تر اینکه کم خوراک شدم و این تغییر برایم فوق العاده است.

سحرخیزی هم تحفه دیگری از فرشته کوچک درونم برای مادر همیشه تنبلش بوده. بین الطلوعین با صدای دعای عهد که در خانه می پیچد و شیر گرم خیلی به من می چسبد. هرچند جان جانان در خواب ناز هستند ولی گاهی نگاهی به نیم رخ خسته و خواب آلوده اش حالم را خوب می کند و مسحور تارهای سفید شقیقه اش می شوم که نشان از پدر شدن دارد…

پ ن:

she is a girl…

coming soon…


free b2evolution skin
24
اسفند

جَوَلان ذهن

خسته ام. این کلاس هم تمام نمی‌شود. یک روز پنجشنبه می‌خواستیم استراحت کنیم نگذاشتند. حالا باز جای شکرش باقیست که قرار بعدازظهر را کنسل کردم.

از صبح تا حالا داریم اصول می‌خوانیم. نمی‌دانم چرا اصلا اصول نمی‌فهمم و تو کَتَم نمی‌رود. هر کاری می‌کنم با اصول آبم توی یک جوی نمی‌رود. توضیحات استاد برایم مبهم است. انگار با زبان پرتغالی حرف می‌زنند و با خط میخی می‌نویسند که من هیچی نمی‌فهمم.

آخ آخ. این هفته ۴۵ تا روسری دوختم. حالا این شریک عزیز ما دست از سرمان برنمی‌دارد. نمی‌گذارد به کارهای خودمان برسیم آخر سالی. ۴۵ تا روسری کم بود که دو روزه دوختم حالا می‌خواهد کلی سفارش دیگر هم بگیرد.

خسته‌ام. خیلی خسته. تازه دیروز خانه را جارو کردم و کلی نخ و پُرز که به فرش چسبیده بود با بدبختی جمع کردم.

حالا چه گِلی به سرم بگیرم با این وضعیت؟

پ ن: آنچه در ذهن این جانب جَوَلان داشت به وقت امروز صبح سر کلاس نویسندگی آقای هادی منش.


free b2evolution skin