پارک گردی
نشسته ام روی نیمکت سبز رنگ. فلاسک آبی کوچکمان که بابا برایم از خیابان ارگ نیشابور خریده بود؛ با چای به لیمو پر شده و کنارم نشسته. کالسکه رنگارنگ دلیجان که امسال عید قبل از سفر مشهدمان برای آلا خریدیم کمی آن طرف تر است و دختر پنج ماه و پنج روزه ام آرام و بی صدا درونش خوابیده. همسر همراه و خوبم یک دستش را از کالسکه گرفته و حواسش شش دانگ به میوه دلمان است و همزمان با یک آقای احتمالا طلبه گپ میزند. دخترک قرمزپوشی هم به پر و پایشان میپیچد. احتمالا دختر همان طلبه مذکور است که پیداست خیلی آدم اجتماعی یی بوده که توانسته با همسر درونگرای من ارتباط بگیرد و این همه صحبتشان به درازا بکشد. فوارههای روبرو صدای دلنشینی تولید میکنند. زیر پایم هم سنگ فرش است و مربعهای کوچک سنگی دایره وار به هم متصل شده و منظرهی زیر پا را هم چشمنواز کرده. هوای دم غروب است. اما اصلا دلگیر نیست. هوای صاف و تمیز و این همه آرامش برای من. خدایا ممنونم.
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب