20
تیر

سانچی/ خدایا نشانه ای بفرست

شبی که پدرم از دنیا رفت من برای چند دقیقه اتاق را ترک کرده بودم که با تماس خواهرم بازگشتم.

همان چند دقیقه کافی بود که فکر کنم هیچ اتفاقی نیفتاده. تا چند دقیقه پیش داشت حرف می‌زد. تکان می‌خورد. نمی توانستم باور کنم. یعنی نمی‌خواستم.

سرم را روی قلبش گذاشتم. صدای ضربانش را به وضوح احساس می‌کردم. حتی گوشم هم نمی خواست باور کند که قلب پدرم ایستاده است. دستم را جلوی صورتش گرفتم. گفتم هنوز نفس می‌کشد. خواهرم مات و مبهوت به حرکاتم خیره شده بود. اما من همچنان تلاش می‌کردم برای اینکه باور نکنم پدرم از دنیا رفته است. گفتم: “زودباش کیسه آب گرم را عوض کن. دست و پای بابا یخ کرده.” دستگاه فشار خون را دور بازوی نحیفش بستم. دستگاه خطا می‌داد. گفتم: “این دستگاه خراب است. اصلا از اولش هم خراب بود.” خواهرم به زور دستگاه فشار خون را گرفت. گفتم: “سرم. باید سرمش را عوض کنیم. چرا سرم را قطع کردید؟ زود باشید… مورفین.. دگزا…”

اورژانس آمده بود. گفتند تمام کرده… باز هم باور نکردم. گفتم: “احیا انجام بدهید. پدرم زنده است.” ماتم برده بود. خیره شدم به لیوان چایی که برای بابا از روضه آورده بودم و بابا لب نزد. من آن شب گریه نمی‌کردم. فقط نگاه می‌کردم. با دقت موشکافانه نگاه می‌کردم و منتظر بودم بابا چشمانش را یک بار دیگر باز کند. و به همه بگویم: “دیدید. دیدید بابا زنده است.” خیره بودم. خیره به اتفاقاتی که با چشم می‌دیدم اما به چشمانم اعتماد نمی‌کردم.
بابا رفت و من کم کم توانستم باور کنم رفتنش را. با دیدن تابوتش. با قدم قدم تشییع پیکرش. با خاک های سردی که به چادرم نشست روز خاکسپاری… همه این ها به من کمک کرد که باور کنم. که مات و مبهوت نمانم و به زندگی برگردم.
این همه را تعریف کردم که بگویم حال آن زنانی که عزیزانشان در سانچی از دست رفته اند قابل وصف نیست. آن ها فقط یک عزیز از دست نداده اند.

آن ها الان دارند می‌جنگند. با هر کسی که بگوید پدرشان، همسرشان، عزیزشان دیگر باز نمی‌گردد می جنگند با واقعیتی که نمی‌توانند بپذیرند. آخر چگونه باور کنند مرد زندگی شان برای همیشه رفته است. بدون اینکه او را به خاک بسپارند و برایش مویه کنند؟ چگونه باور کنند؟ اصلا اگر از دنیا رفته پس پیکرش کجاست؟ چگونه این واقعیت تلخ پذیرفتنی است وقتی هیچ نشانه ای برای اثبات آن به خودشان ندارند؟
باید نشانه ای بیاید… باید خبری برسد. وگرنه آن ها تا پایان عمر چشم به دریا خواهند دوخت. به این امید که روزی عزیزشان بازگردد.

خدایا برای تسلای دلشان نشانه ای بفرست… خدایا به قلب هایشان اطمینان سرازیر کن…


الا بذکر الله تطمئن القلوب…


free b2evolution skin


فرم در حال بارگذاری ...