28
دی

هرچقدر تلاش می کنم نمی توانم آسمان را ببینم

امشب پردیسان خیلی سرد است.

غروب یک روز زمستان در بین انبوهی از ساختمان های سر به فلک کشیده در کنار درخت های خشک پردیسان تا مغز استخوانم را می سوزاند!

ساختمان ها خیلی زیاد است. نمی توانم آسمان را درست ببینم… هرچند هوا ابری ست. همان بهتر که نمی شود دید…

پاهایم تاب رفتن ندارند! از شدت تنهایی رفته بودم بیرون و از شدت سرما دوباره بر می گردم خانه! خدا را شکر تلویزیون هست. هم صحبت خوبی است! راضی هستم. فقط مشکلش این است که یک بند حرف می زند! گوش نمی کند چه می گویم!

دلم یک هوای گرم تابستانی می خواهد. در کوچه باغ های وطنم. زیر سایه درختان چنار. کنار مادرم. به یاد پدرم… دلم تنگ است مادر


free b2evolution skin
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(0)
4 ستاره:
 
(1)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
4.0 stars
(4.0)
نظر از: گل نرگس [عضو] 
1396/02/24 @ 12:10
نظر از: لبخندها وگریه های یک طلبه [عضو] 
4 stars

سلام علیکم دوست من
چقدر زیبا می نویسید!

1395/11/26 @ 16:06


فرم در حال بارگذاری ...