13
مرداد
چهار هفته مادر بودن
چشمهامو میبندم و میرم به روزهایی که تازه فهمیده بودم تورو دارم. چقدر زود گذشت اون روزهای شیرین. روزهای محرم که دست به پهلو میگرفتم و میرفتم روضه که بیمهی امام حسین بشی. شبهایی که تا صبح نوازشت میکردم و برات چهارقل و آیه الکرسی میخوندم و آرزو میکردم که سالم باشی.
.
حالا من یه ترس بزرگ دارم. اینکه این روزها هم بگذره و من به اندازه کافی نگات نکرده باشم، بوت نکرده باشم، وقتی خوابی نفسهاتو نشمرده باشم، پاهای کوچولوتو نبوسیده باشم، موهای مشکیتو نوازش نکرده باشم…
عزیز دل مادر! چطور باور کنم که چهار هفته شدی…
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب