آپارتمان نشینی
از وقتی مادر شدم به صدای گریه هر بچه ای حساسم. از معایب آپارتمان نشینی دیوارهای نازکه و شب ها شنیدن صدای بچه های مظلوم که نمیدونم چرا گریه می کنن دلمو ریش می کنه. خدایا هیچ بچه ای اذیت نشه…
از وقتی مادر شدم به صدای گریه هر بچه ای حساسم. از معایب آپارتمان نشینی دیوارهای نازکه و شب ها شنیدن صدای بچه های مظلوم که نمیدونم چرا گریه می کنن دلمو ریش می کنه. خدایا هیچ بچه ای اذیت نشه…
نشسته ام روی نیمکت سبز رنگ. فلاسک آبی کوچکمان که بابا برایم از خیابان ارگ نیشابور خریده بود؛ با چای به لیمو پر شده و کنارم نشسته. کالسکه رنگارنگ دلیجان که امسال عید قبل از سفر مشهدمان برای آلا خریدیم کمی آن طرف تر است و دختر پنج ماه و پنج روزه ام آرام و بی صدا درونش خوابیده. همسر همراه و خوبم یک دستش را از کالسکه گرفته و حواسش شش دانگ به میوه دلمان است و همزمان با یک آقای احتمالا طلبه گپ میزند. دخترک قرمزپوشی هم به پر و پایشان میپیچد. احتمالا دختر همان طلبه مذکور است که پیداست خیلی آدم اجتماعی یی بوده که توانسته با همسر درونگرای من ارتباط بگیرد و این همه صحبتشان به درازا بکشد. فوارههای روبرو صدای دلنشینی تولید میکنند. زیر پایم هم سنگ فرش است و مربعهای کوچک سنگی دایره وار به هم متصل شده و منظرهی زیر پا را هم چشمنواز کرده. هوای دم غروب است. اما اصلا دلگیر نیست. هوای صاف و تمیز و این همه آرامش برای من. خدایا ممنونم.
گاهی زنان را آنچنان گرفتار مسائل اقتصادی کرده ایم که اگر تخم مرغ گران شد قلب آن ها به طپش در می آید. با وارد کردن زنان در امور اضطراب زا فقط زنان ضرر نمی کنند بلکه بیش از آن مردان ضرر می کنند.
زن آنگونه که باید باشد. اصغر طاهرزاده
یه بنده خدایی هست که همیشه میومد با من دوست بشه و بارها تمایل خودش رو به دوستی با من نشون داد ولی من اصلا بهش توجه نمی کردم و تحویلش نمی گرفتم. ما با هم یه کاری رو شروع کردیم ( کاملا رسمی باهاش بودم. صمیمی نشدم) و من وسط راه نصفه کاره ولش کردم به امون خدا! در این حد!
الان بعداز مدت ها من باهاش کار داشتم چون برای یه جایی ایشون مسئول بود و من باید باهاش هماهنگ میکردم! خلاصه بهش پیام دادم و اون با روی گشاده ازم استقبال کرد. میخواستم بهش بگم ای بنده خدا خیلی خوبی که به روم نیاوردی که بی وفام و بی محلی کردم بهت. خیلی با معرفتی. حتما تو یکی از بنده های خوب خدایی ای دوست. اگه یه روزی اینجا رو خوندی بدون همیشه برام جذاب بودی و دورادور پیگیرت بودم ولی به روت نیاوردم!
یه جایی خوندم مغز ما از تصمیم گیری زیاد در طول روز خسته میشه و یک جایی میرسه که دیگه حوصله نداره تصمیم بگیره و اولین چیزی که جلوش گذاشته میشه رو انتخاب میکنه و این خیلی بده. چون ساده ترین راه لزوما بهترین راه نیست. اینه که بهتره از تصمیم گیری های بیخود خودمون رو خلاص کنیم. ساعت ها فکر نکنیم چی بپوشم. چون این تصمیم خیلی حیاتی نیست که به خاطرش مغز خودمون رو خسته کنیم. یه هفته یه لباس تکراری بپوشیم یا به ترتیب روزهای هفته لباس ها رو تقسیم بندی کنیم و هر روز یکی رو بپوشیم بدون اینکه روش وقت بذاریم.
این تکنیکی هستش که نشان های تجاری ازش استفاده میکنند اینقد انتخاب های مختلف جلوی ما گذاشته میشه که بالاخره اولین چیزی که به دستمون میاد رو برمیداریم که خودمون رو از تصمیم گیری های پی در پی خلاص کنیم و مغز بیچاره مون استراحت کنه.